سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فرار از گناه
دوشنبه 88 اردیبهشت 7 , ساعت 7:39 عصر

 می گن باید از گناه فرار کرد ،وقتی داشتم سریال یوسف را می دیدم هنگامی که زلیخا از یوسف درخواست وسوسه انگیز را کرد یوسف لحظه ای قصد کرد زلیخا را بزند اما خدا او را از این کار منع کرد و گفت از مهلکه بگریزد، چرا؟ چون اینجا انسانیت در میان نبود فقط حوس بود که فرمان می داد، اینجا فقط جنسیت مطرح بود. بله باید از چنین جایی فرار کرد اما یادم افتاد به داستان حضرت موسی و دختران شعیب که چون در آنجا تنها چیزی که مطرح بود انسانیت بود نه تنها موسی فرار نکرد بلکه ایستاد و حتی کمک دختر ها کرد.

حالا بذارید یه داستانی براتون تعریف کنم یه دوستی داشتم سرباز بود ، نه بذارید از زبان خودش بشنویم...
اون روز مرخصی گرفته بودم ،جایی برای موندن نداشتم به دوستم زنگ زدم که اون شب و برم پیشش تا فردا برم شهر خودمون بعد از تماس با اون به راه افتادم تا برم اونجا اما وقتی به در خونه رسیدم به جای دوستم یه نفر دیگه در و باز کرد ، آره یه دختر خانم در و باز کرد ،بعد از سلام کردن سراغ دوستمو ازش گرفتم ، توی حرف هاش فهمیدم که اون دختر خانم خواهر دوست من هست اما چیزی که برام جالب بود با اینکه اون دختر خانم میدونست قراره من شب و اونجا بمونم حتی لحظه ای هم از من نخواست که من برم داخل خانه و همش توی حرف هاش به من می فهموند که باید صبر کنم تا برادرش  بیاد  من هم با اینکه ناراحت شده بودم اما مجبور شدم تا اومدن دوستم صبر کنم و با هم رفتیم داخل خونه ، وارد حیاط که شدیم اما هنگامی که می خواستم وارد خونه بشم چشمم به یه تابلو افتاد ، توی تابلو نوشته شده
بود السلام علیک یا فاطمه الزهرا ، وکمی جلوتر دیدم روی دیوار خیلی قشنگ نوشته شده بود
اللهم عجل لولیک الفرج نمیدونم چرا یه لحظه یاد رفتار خواهر دوستم افتادم که چرا اون لحظه ای از من نخواست بیام داخل خونه فهمیدم اون در جایی بزرگ شده که بهش یاد دادن حریم ها رو باید حفظ کرد و از جایی که حریم هارو حفظ میکنن نیاز نیست فرار کنیم بلکه میشه موند بهش اطمینان کرد  و چیزهایی هم یاد گرفت در صورتی که در جایی که حریم ها حفظ نمی شود اگر بمونی حتی اگر افراد مختلفی هم حضور داشته باشند گناه پیش خواهد آمد اگر ما خدا را فراموش کنیم از او غافل شویم چه کسی باشد ویا نباشد حریم را خواهی شکاند مهم اینست که خدا را فرامش نکنیم اون موقع است که خدا هر جور که باشد تو را از گناه نجات خواهد داد یادمان نرود چون یوسف خدا را فراموش نکرد خدا او را نجات داد.
خب اینم داستان دوست ما ،در آخر هم  اشاره می کنم
به فرمایش حضرت علی (ع)
اگر میخواهی بدونی به خدا چقدر نزدیکی و خدا چقدر به یاد تو است بنگر در
لحظه گناه چقدر به یاد خدایی
یا علی 

     


نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
شش گوشه
دوشنبه 88 اردیبهشت 7 , ساعت 4:35 عصر

اومدم بنویسم اما  نمیدونم چی بگم ولی فقط میدونم یه چیزی باید بنویسم تا دلم یکم آروم بشه البته شاید هم نشه ولی خودمو به در و دیوار میزنم تا یکم قرار بگیرم.شاید داره حسودیم میشه به شهیدهایی که چند روز پیش مهر قبولیشون را گرفتند .میگن نزدیکای کاظمین شهید شدن  اما کربلا رفتند و .....
کربلا برای دیدنت چشم انتظارم
همه لحظه لحظه هارو می شمارم
به خدا خسته شدم ‌. بسه جدایی
کی میشه سر روی شش گوشه ات بزارم
....

میدونید برای کسی که کربلا نرفته چه چیزی آتش هجران را شعله ور میکنه اینکه بهش بگن خواب دیدیم که رفتی کربلا. سخته اما خیلی حس خوبیه.اما هنوز پا گذاشتن روی خاک کربلا.....نشد
اما هر بار بعدش یه برنامه برای ائمه داشتیم .حالا هم باز....ای دل من خواب نباشی...داریم میریم کربلا.شاید توی عراق نباشی اما همه میگن داری میری کربلا....از قافله جا نمونی .دل بزن به دریا تک و تنها نمونی...یا زینب (س) داریم میایم کربلا....
کاش همین روزها یکی از بچه ها زنگ می زد : آماده شو میریم ! گفتم :
کجا ؟ گفت همونجا که دل هممون هواشو کرده و میگفتم
میریم ولی دعا کنید بمیریم و برگردیم
!!

آخه تا نمیریم زنده نمیشیم!
کربلا....شهادت در آنجا یه روئیای نا تمومه


نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
مهمانانی از ملکوت
یکشنبه 88 اردیبهشت 6 , ساعت 6:21 عصر

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

انشاءالله


نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
خدا از ما دلگیر است
دوشنبه 88 فروردین 31 , ساعت 8:42 عصر

 

 

به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است، چرا که مورد ستم قرار گرفته اند، و خدا بر یاری آنان تواناست. همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه می گفتند:
 "پروردگار ما خدای یکتاست" و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله ی بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه ها، و معابد یهود و نصاری، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده میشود، ویران می گردد.
 و خداوند کسانی را که یاری او کنند(و از آیینش دفاع نمایند)  یاری میکند، خداوند قوی و شکست ناپذیر است. همان کسانی که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم،
 نماز را برپا می دارند، و زکات می دهند، و امر به معروف و نهی از منکر می کنند، و پایان همه کارها از آن خداست.

این روزها خدا از ما دلگیر است. چرا؟ چون یه مشت بچه که هممونم شیعه ی علی هستیم شمشیر
به دست گرفتیم و روبه روی هم ایستادیم البته معلوم بود که یه روزی این اتفاق می افته! از کجا؟ بذارید براتون
بگم...
سه سال پیش اومدم دانشگاه، با هزار امید و آرزو دل از خانواده کندم اومدم بوشهر. یه کم که گذشت
دوروبرم پر شداز دوستای جورواجور اما از همشون بهتر یه عده ای بودن که باطن شون از خیلی ها برام مورد
پسند تر بود. بزرگترها می گفتند مواظب باشید کسی نگه بسیجیا، هیئتی ها، نهادی ها، اونا می گفتند ما همه
یکی هستیم خب راستم می گفتند
 هر کی از خارج به ما نگاه می کرد هممونو با یه اسم صدا می کرد اما سال اول گذشت و بزرگتر ها از
دانشگاه رفتن. ما دوباره اومدیم دانشگاه اما از همون روزا یه تفاوت احساس میشد، احساس میشد که ما
دیگه احترام بزرگتر ها  رو نداشتیم، حتی یادشونم زنده نمی کردیم،
حالا خوب بود اونا که رفته بودند اما دیگه بین خودمونم محبت قبلی نبود. وای وای که این محبت کم کم
تبدیل شد به حسادت، اون آدمای خوب رفته بودن و بجاشون کسانی مونده بودن که شاید ظاهرشون به
اون بزرگترها شبیه بود اما دلشون شبیه نبود.

دیگه داشت دل همه می گرفت، دوست ها وقتی دستاشونو روی سینه میذاشتند از دور به هم سلام
میکردن معلوم نبود زیر لب چی میگن.هر کی یه خنجری کنار کمرش بسته بود و از پشت تو کمر
دوستاش فرو میکرد. همه چشما رو باز کرده بودن تا اشتباه یکدیگرو بگیرن، به هم تهمت می زدن.
کانون قرآن برای بسیج می زد، بسیج برای نهاد و همینطور بگیرو برو جلو. هر تشکل و کانونی فکر
میکرد که با بقیه فرق داره و از اونای دیگه بهتره. اما توی این اوضاع درهم و برهم کسی حرفی نمی زد،
اصلا کسی حق حرف زدن نداشت، اگر کسی حرفی می زد همه به سمت اون هجوم می آوردن. تو این
میون خیلی ها الکی عزیز شدن و خیلی ها هم بدون علت کنار گذاشته شدند. دیگه از اون مهر و
محبت خبری نبود. هر کی به سمت هر تشکلی می رفت بقیه تشکل ها شروع می کردند به سم پاشی و
تا جایی که می توانستند مسئول اون تشکل و خود تشکل رو خراب میکردن تا اون فردو منصرف کنند
و حتی اگه موفق  نمی شدند اسم اون فرد هم به لیست سیاه اونا اضافه میشد.
 هر کی فکر میکرد امام زمان و ائمه برای اونه و هر کسی خلاف اونا نظری داشت میشد دشمن
امام زمان و ائمه و باید برای دیدن سزای فکرو عملش به خدا سپرده میشد و از اون به بعد هم باید
بهش جوری نگاه می کردیم که انگار آدم کشته. بعضی هامون اونقدر خودمونو بالا دیدیم که حتی
 دیگران رو لایق حرف زدن با خودمون نمی دونستیم چه برسه به انتقاد از ما اما چه کنیم...
سال سوم شد، سالی که اونم داره تموم میشه و همون بچه ها امروز با شمشیر جلوی هم ایستادن.
نمیخوام بگم کی خوبه یا بده فقط چندتا سوال میپرسم.

1ـ چرا هر کی رفت  تو فلان تشکل گفتیم میره که با دخترا باشه؟

2ـ چرا هر کی که رفت تو فلان تشکل گفتیم میره که با پسرا ارتباط داشته باشه؟

3ـ چرا، چرا تا صحبت از واحد خواهران کردند جوری نگاشون کردیم که انگار چشم بد و نظر بدی داشتند؟

4ـ چرا گفتیم فلان تشکل جلسه میذاره برای اینکه یه مشت دختر و پسر دور هم جمع بشن با هم حرف بزنن
 بعد خودمون هم جلسه می گذاشتیم و همین کارو می کردیم؟

5ـ چرا همونی که برای خودمون پسندیدیم برای دیگران نپسندیدیم؟

6ـ چرا فکر کردیم اگر کسی غیر از خودمان با خانومی صحبت کرد منظور و قصد بدی داشته؟

چقدر تهمت، چقدر افترا، تا کی میخواهیم به این کارامون ادامه بدیم. تا کی فکر کنیم ما بنده های
مقرب تری نسبت به دیگران هستیم در صورتی که معلوم نیست مقرب باشیم چه برسد به مقرب تر.

 دلم برای خدا تنگ شده.

می دانید چرا؟ چون در این فضا که دوست ها به همدیگر رحم نمی کنند، دوست ها پشت
همدیگر را خالی می کنند درفضایی که هر کس به خود اجازه می دهد به دیگری تهمت بزند،
 به شخصیت یک خانم توهین کند همه چیز هست به جز خدا.
شما بگویید در مکانی که دیگه نمیشه به کسی اعتماد کرد ، در مکانی که خیلی راحت با آبروی
دیگران بازی میکنند، در جایی که دیگه دختر و پسر مهم نیست همه حاضرند برای حفظ شخصیت
و موقعیت خودشون هر جور حرفی بزنند  خدا حضور دارد یا شیطان؟ شما بگویید ما مقرب خدا
هستیم یا مقرب شیطان که در تنهایی یا در جمع گاه و بی گاه از خدا غافل می شویم،
دل مهدی زهرا را میشکنیم.

تا کی؟ این اوضاع تا کی؟

تا کی می خواهیم تا کسی به ما انتقاد کرد به سمت او حمله کنیم تا دندانهایش را خورد کنیم.
تا کی به اسم حضرت زهرا ومهدی فاطمه هر کاری که خواستیم بکنیم.
ای وای بر ما که ناممان را گذاشته ایم دوستدار مهدی و شیعه ی علی اما تو سپاه یزید شمشیر
می زنیم. ای لعنت بر ما که با نام فاطمه زهرا به ناموس مردم توهین میکنیم.
 ای وای بر ما که هر کدام از دیگری بدتریم اما فکر می کنیم بهترینیم. ای وای بر ما که تا
کسی حرفی زد، انتقادی کرد یا به او گفتیم به تو ربطی ندارد یا اگر احترام را خیلی حفظ کردیم
به او گفتیم برو حواست به خودت باشه انگار که اون فرد به امام معصوم انتقاد کرده. پس
امر به معروف و نهی از منکر کو؟ پس حس انتقاد پذیری کو؟ فکر نمی کنیم ما به
اصطلاح بچه مذهبیها شدیم دشمنان علی(ع) چون که با اعمالمان دل فاطمه زهرا را لرزاندیم.
 حیف، حیف آن روزایی که گذشت و بجای اینکه دست بر دست هم باشیم به هم تهمت و
افترا زدیم. من میدانم چه گذشت و چه شد اما بیاییم کمی به قبل بازگردیم، کمی حق را به
دیگران بدهیم، بجای به خدا سپردن ها کمی انصاف داشته باشیم و فکر کنیم ما هم اشتباه
کردیم و بجای نفرین همدیگر را دعا کنیم. بیاییم ارزش دوستی هامونو بدونیم. بیاییم از این لباس خود
بینی و برتر بینی بیرون بیاییم به دیگران هم احترام بذاریم. برای فرار از اشتباهاتمون
بیشتر به همدیگه تهمت نزنیم
.

اما حرف را طولانی نکنم اینگونه خدا از دست ما دلگیر است.
        روزها را از دست ندهیم
.


نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
نماز شب
دوشنبه 88 فروردین 31 , ساعت 5:37 عصر

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
خدایا !خسته ام!نمی توانم.

بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
خدایا سه رکعت زیاد است
بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟
بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله
خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاور
بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

ملائکه ی من! ببینید من انقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است
چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است
امشب با من حرف نزده
خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست
پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود، اذان صبح را می گویند
هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود
خورشید از مشرق سر بر می آورد
خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
او جز من کسی را ندارد...شاید توبه کرد...خدایا آری من جز تو کسی را ندارم .امروز دلم گرفته گرفته
گرفته است به دادم برس.یا زینب (س)همانطور که در نماز شب برادرت را دعا کردی این بنده ناچیز و
غلام درگاهت را دعا کن که محتاج دعا.... دعا..... دعاست.مرا امید لطف تو زنده نگه داشته خدا...


نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
یا زهرا
شنبه 88 فروردین 29 , ساعت 4:8 عصر

بهترین موقع دعا از دیدگاه حضرت زهرا

یکى از مهمترین و لازمترین امور زندگى یک مؤمن ارتباط برقرار کردن با خدا از طریق دعا و نیایش است در زندگى اولیاء خدا دعا جایگاه اساسى و ویژه دارد و بخش مهمى از بهترین اوقات آنها اختصاص به دعا و نیایش دارد.
در قسمت دعا، انبوهى از دعاهایى که از ناحیه مقدس حضرت زهرا علیهاالسلام رسیده فهرست‏وار نقل کردیم. اما یکى از مسائل دیگر در مورد دعا رعایت آداب دعا از جمله زمان دعا است. اولیاء خدا مترصد اوقات بودند و بهترین زمانها را براى دعا انتخاب مى‏نمودند در اینجا به روایتى مى‏پردازیم که یکى از اوقات مناسب براى دعا را فاطمه زهرا علیهاالسلام به ما در قول و عمل معرفى مى‏کنند.
قالت فاطمه الزهرا علیهاالسلام:
سمعت النبى صلى اللَّه علیه و آله، ان فى الجمعة لساعة لا یراقبها رجل مسلم یسال اللَّه عز و جل فیها خیرا الا اعطاه ایاه قالت فقلت: یا رسول‏اللَّه اى ساعة هى؟ قال اذا تدلى نصف عین الشمس للغروب قال و کانت فاطمة علیهاالسلام تقول لغلامها: اصعد على الضراب فاذا رایت نصف عین الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو. (1)
(فاطمه زهرا علیهاالسلام مى‏فرماید: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم، در روز جمعه ساعتى است که هیچ مسلمانى مراقب آن نبوده که حاجت خیرى از خداى عزوجل بخواهد مگر آنکه حاجت او را برآورده ساخته است. فاطمه علیهاالسلام مى‏گوید عرض کردم یا رسول‏اللَّه آن چه ساعتى است؟ فرمود: آن هنگامى است که نصف قرص خورشید در موقع غروب پنهان شود. پس از آن فاطمه به غلام خود فرمود: بر فراز بام درآى و چون دیدى نصف قرص خورشید در هنگام غروب پنهان شد به من خبر ده تا دعا کنم.)
1ـ کوثر ولایت/ ح 88/ ص 51 


نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
الهی
پنج شنبه 88 فروردین 27 , ساعت 12:25 عصر

بار الها........................


نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
یا رب
دوشنبه 88 فروردین 24 , ساعت 8:3 عصر

صبر را مفهوم معنا زینب است               کعبه غم های دنیا زینب است
چون حسین است آفتاب شهر عشق               ماهتاب عالم آرا زینب است

خدایا شکرت که یک روز دیگر را در انتظار رسیدن امام زمان ،در انتظار رسیدن به کربلا با روزه ای از شوق رسیدن به لحظه دیدار سپری کردم و به من اجازه دادی که باز بنده ی تو باشم تا شاید خودم را پیدا کنم کمکم کن گناهانم را جبران کنم و از گناهان به تو پناه میبرم
الهی من لی غیرک


نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
زینب
دوشنبه 88 فروردین 24 , ساعت 9:33 صبح

سلام علی زینب کربلا
سلام علی قلب زینب صبور

کربلاخواهی اگر از زینب کبری بخواه   چون کلی کربلا در اختیار زینب است
یا زینب، خانم جان ما دلمون برا کربلا تنگ شده ،شاید یکی بگه تو که اصلا کربلا نرفتی اما آخه مگه باید آدم یه چیزی ر ببینه تا دلش براش تنگ بشه
خانم من دلم برا آقا تنگ شده ، من دوست دارم تا سرمو بذارم رو ضریح شش گوشه آقا و گریه کنم بعد از آقا بخوام کمکم کنه تا خودمو پیدا کنم آخه انصاف بدید مگه ما دل نداریت تا آرزو کنیم
مگه ما نمی تونیم آرزوی کربلا رو داشته باشیم مگه ما امام حسین نداریم ، عباس نداریم
ای خدا ما رو به کر بلا برسان
دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد    دل شکسته ام را اسیر مبتلا کرد
به سر رسیده صبرم ،به لب رسیده جانم     که هر چه کردخ بامن فراغ کربلا کرد


نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
خدا
شنبه 88 فروردین 22 , ساعت 7:21 عصر

سلام امروز شنبه است شنبه ای با یک دلنگی بزرگ .
وقتی بعد از عید باز به اینج برگشتم همه ی دنیا به من فقط نه می گفتند ،کسی حتی حاضر نبود یک جواب مثبت به من بدهد تنها خدا بود که به هنوزبه من نه نگفته بود آری خدا ...
تنها یک جای را داشتم که اشک ها و درد و دل هایم را برایش ببرم آن هم خدا بود اما نمی دانم در آن پنجشنبه چه گذشت بر من که باز در امتحانش شکست خوردم حال دیگر چشمانم هم مرا در گریه کردن یاری نمی کنند ای خدا..
دیگر رویم نمی شود سرم را رو به آستانش بلند کنم من امروز محتاج کمکیم تا کسی به من بگوید که با خود چه کنم آخر من جز خدا کسی را ندارم
شما از خدا بخواهید که من را ببخشد
الهی من لی غیرک



نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

درباره وبلاگ

از کربلا چه خبر!؟

مدیر وبلاگ : حامیدر[133]
نویسندگان وبلاگ :
دریا
دریا (@)[56]

گمنام
گمنام (@)[8]

مسافر (@)[2]

پاییز ارغوانی[5]
انیس (@)[1]


من حامیدر هستم.... دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ، دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ، ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
فهرست اصلی
بازدید امروز: 43 بازدید
بازدید دیروز: 12 بازدید
بازدید کل: 245572 بازدید

لینک های روزانه

فهرست موضوعی

سلام، از کربلا چه خبر، چاه، کوچه .
نوشته های پیشین

یا حسین
ام ابیها
اباصالح
سیره عملی
زمستان 1387
پاییز 1387
لوگوی وبلاگ من

از کربلا چه خبر!؟
لینک دوستان من

►▌ استان قدس ▌ ◄
حامیان ولایت
.: شهر عشق :.
اصولی رایانه
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
امیدزهرا omidezahra
بازمانده تنهای تنها
درباره امام علی
بانوی بی حرم
در باره امام علی ( علوی ها)
ذاکر کربلا
بازمانده تنها
پرستو(منصور صابری)
نون و القلم
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ستارگان صبح
حدیث نفس
مهدی باوری
انسانم آرزوست
وبلاگ نویس شهر ما
شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
سنگفرش خیال
نفس یار
بوی خاک
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
راز اشک
آوای دل(ایمان)
نسل واصل
مهدی روزبهانی
بیت العباس
دیدار
باران پشت شیشه است
حلبی آباد 316
فروزنده
به سرای خسته دلان خوش آمدید.....
مهندسی عمران
هیئت محبان الزهرا
حامد
خادم الحسین(هیئت)
سنگ صبور
مجنون الحسین
نجوای شبانه(مهدی)
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عطا
زیباترین شکیب
انا مظلوم حسین
بنیاد اینترنتی مهدی(عج)

از همه جا از همه چیز
سام سایت تبیان 1
بانوی بی حرم
حمید شرق
آرامش
صفحات اختصاصی

موضوعات وبلاگ

موسیقی وبلاگ

اشتراک در خبرنامه

 
کل یادداشت ها

پس از مدت ها
شهید صبوری
محرم
دلتنگی
جواد الائمه
عرفه...
امام رضا
می دونی دوست دارم...
ویژگی های عالم آخرت1
کربلا
سلام دوباره
التماس
تصمیم
یا علی
شعبانیه
[همه عناوین(200)][عناوین آرشیوشده]
طراحی شده توسط نو آوران پارس - با همکاری وب تولز ( خدمات وبلاگ نویسان )