خدا منتظر ماست |
دوشنبه 88 دی 21 , ساعت 10:40 صبح
به نام خدا
می نویسم در حالی که دلم گرفته و دستانم آلوده به گناه است و بیش از قبل شرمنده خدا هستم... اون شب هنگام خواب تصمیم داشت تا نیمه شب از خواب بلند شود سجاده ای پهن کند و دستانش را رو به آسمان بگیرد و خدایش را صدا زند اما وقتی ساعتش به صدا در آمد در کمال ناباوری آن را خاموش کرد و باز خوابید... او می دانست که باید کاری انجام می داد اما باز خوابید که ناگاه در خواب کسی را دید، می شناختش در عینی که نمی شناختش ، شاید خودش بود اما می دید فردی را که انگار دستانش رو به آسمان است و صدای اَلْعَفوَشْ گوشها را نوازش می داد آری او فردی را می دید که داشت خدایش را صدا می زد و شاید خود را دید که خدا او را صدا میزند و او خواب است بلند شوید که عاشقی منتظر ماست، آری خدا منتظر ماست... یاعلی
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
ای شبه فاطمه |
یکشنبه 88 دی 13 , ساعت 2:24 عصر
به نام الله امروز می نویسم با تمام قلبی که گرفته است از این دنیا ، از مردمانش و حتی از خودم روزها بود که این دل اینگونه نشده بود اما امروز دلم تنگ است و این دل صاحبش را صدا می زند... این روزها، قلبی آکنده از غم نظاره گر تاریخ است، تاریخی که بر روی نیزه هایش سرهایی دیده می شود... این روزها دختری در بیابان گم میشود ، صورتش کبود از سیلی دشمنان و دلش پر خون از دوری پدر این روزها دختری در گوشه خرابه به وصال پدر می رسد و در آغوش پدر ، نه... ،در حالی که پدر در آغوش اوست بر زمین خرابه می آرامد... چه دختری ، او که زاده کرامت است خود نیز کریم است و حال با قلبی گرفته از غم صدایش میزنم، ای بنت الحسین، ای شبه فاطمه مرا دریاب
و هنوز قلبهایمان گرفته از درد است دردی که تنها درمانش اوست آری اوست ... و حال باز اینگونه صدا می کنم خدایی را که از رگ گردن به ما نزدیک تر است که الهی و ربی من لی غیرک
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
خدایی شد |
سه شنبه 88 دی 1 , ساعت 11:0 صبح
به نام آنکه هر چه هست از اوست و ما هر چه داریم از او داریم
سلام، بعد از شاید یک هفته باز دستانمان روی کیبورد لغزید و شروع به نوشتن کرد... امروز روز پنجم محرم است، و از دهه اول دیگر چیزی نمانده و نمی دانم که ما محرمی شده ایم یا نه، دیگری چیزی به عاشورا نمانده، چیزی نمانده تا زینب رگ های بریده حسین را ببوسد و ما هنوز محرمی نشده ایم . گریه می کنیم ، سینه می زنیم اما هنوز نمی دانیم که چرا محرمی نشده ایم ، ولی بیاییم با دستان خالی خود، رو به درگاه خدا بنشینیم ، طلب بخشش کنیم و از او بخواهیم تا سوز دل و اشک چشم به ما دهد، از صاحب ماه بخواهیم تا کمکمان کند تا محرم را بفهمییم و درک کنیم و بگوییم که ما چشمی را که بلد نباشد گریه کند نمی خواهیم . این شبها ، شبهای درد و دل است ، هم درد شدن با حسین زهرا و درد خود را گفتن است و ما باید چگونه این کار را بکنیم ...؟
باید جواب را در پیش درگاه خدایی جست و جو کرد که ما را دوست دارد ، بیاییم این شبها بندگی خدا را از حسین و اولادش بیاموزیم ،از حسین بیاموزیم که خدا را چگونه دوست باید داشت و چگون باید محرمی و خدایی شد.
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
از کربلا چه خبر |
شنبه 88 آذر 21 , ساعت 10:38 صبح
امروز می نویسم با دلی که نمی دانم بگویم که گرفته یا اینکه نه نگرفته اما امروز می خوام برای خودم روضه بخونم روضه سه ماهه، روضه سیزده ساله ، روضه سه ساله ، روضه علی اکبر و روضه عباس ، شاید هم روضه زنی که لب هایش را روی رگ های بریده قرار داده و امروز باز می پرسم که از کربلا چه خبر!؟
از کربلایی که هزاران حرف دارد و ما هیچ نمی دانیم، از کربلایی که سالهاست دل شیعیان را آتش زده با اینکه این شیعیان ذره ای از آن دریای که زینب گفت چیزی جز عظمت نبود را هم نمی دانند کربلایی که ما از عباسش یک علم و یک مشک شنیده ایم ، از سه ماهه اش تیر سه شعبه می دانیم و از حسینش تنه بی سر اما آیا کربلا در همین جا خاتمه می یابد یا نه؟ آیا کربلا در گوشه خرابه با شروع خواب ابدی دختری سه ساله تمام می شود یا نه...!؟ واقعا چه می دانیم از عاشورا و از کربلا ، چه گذشت بر عترت پیامبر، چه گذشت؟ محرم در راه است و کمتر از هفت روز دیگر لباس ها و محله ها رنگ و بویشان تغییر می کند وباز من از خودم می پرسم از کربلا چه خبر...!؟
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
بوی حسین... |
سه شنبه 88 آذر 17 , ساعت 8:47 عصر
سلام امروز اومدم بهتون بگم که بو بکشید، آره بو بکشید بوی سیب میاد، بوی کربلا میاد، بوی عاشورا و علی اکبر و قاسم و عباس میاد، آره اره بوی حسین میاد...
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
من منتظرتم |
یکشنبه 88 آذر 15 , ساعت 12:23 عصر
به نا خدای... با سلام چند روزی هست که مطلب جدید ننوشتم اما امروز جا داره که مطلب جدیدی بنویسم پس ابتدا عیدتون مبارک و این عید ولایت رو به همه مسلمانان تبریک میگم. اما حالا می خوام چی بنویسم، نمیدونم. ولی ابتدا یه پاسخ ، ولی نمی گم پاسخ کی یا پاسخ چی اونکه سوال داره خودش پاسخ بگیره البته قول نمیدم پاسخم درست باشه اما می نویسم پس بسم الله: ما می نویسیم در عینی که نویسنده نیستیم و در عینی که می دونیم نوشته ما مورد پسند خیلی ها قرار نمی گیره اما قرار است ابتدا برای دلمون بنویسم نه کسه دیگه و اونوقته که اگه متنت به دلت نشست به دل بقیه هم میشینه و اون زمانه که نباید از نوشتن هم خسته شد حتی اگه کسی نوشته هاتو نفهمید ، چون می دونی که یه دل داری که نوشته هاتو با همه حرفهاش می فهمه و اگه کسی جوابمونو نمیده یه نفر هست ، میشنوه و جواب میده ، داد بزن و صداش بزن... یه چیز دیگه شاید به یه نفر دیگه ، ما آدما تو لحظه های زیادی فکر می کنیم که دیگه تنها شدیم و دیگه هیچ امیدی نیست و باید دفترچه زندگیمون همینجا بسته بشه اما تنها یه جمله میگم با اینکه تکراری و بارها گفتم، خدایی که ناامیدی نسبت به خودشو گناه کبیره دونسته و به ما اجازه ناامیدی نداده ما رو ناامید نمیکنه و حال حرف خودم با اونکه بالای سر همه ماست شاید بگید باز می خواد روضه حسین کرد شبستری رو بخونه اما فقط بهش میگم من منتظرتم
یا علی
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
او |
چهارشنبه 88 آذر 4 , ساعت 5:26 عصر
به نام او که هر چه دارم از اوست و او همانست که بیش از همه، نسبت به او غافل شده ام خدای من روزها می گذرد و من باز در درگاه تو روسیاهم ، روسیاه از اینکه هر روز از تو غافل می شوم و دل شکسته از این همه شرمندگی خدایا تویی که دستم را میگیری و تویی که یادت و وجودت مرا از گناه نجات می دهد اما چه گویم که با همه این احول انقدر بی معرفتم که باز غرق گناهم
امروز روز شهادت امام محمد باقر است امامی که آنچه ما فقط از دور شنیده ایم را با چشمانش دیده است حس کرده است و امروز غریبانه در بقیع در پشت پنجره ها منتظر دلهای ماست اوست که مارا صدا می زند و با تمام وجود می خواند و باز می نویسم یه مدینه ، یه بقیعه ، یه امامی که حرم نداره سینه زنها، کسی نیست تا روی قبرش یه دونه شمع بذاره دل بیتاب، دیگه شد آب، زیر آفتاب نه سایبونی داره نه یه زائر، نه یه خادم ، نه کنارش یه روضه خونی داره
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
کافیست |
شنبه 88 آبان 16 , ساعت 12:12 عصر
کافیست کمی تصور کنیم.... نه به طعنه ی سپیدخیال.... تصوری که بگوید اشکال کار چیست. از نردبان که توی حیاط است برسم پیچک سبز.... و دستمان اگر به او نرسید........................... چه باک!نزدیک است.. ولی برسم ادب به حرمت عشق به التهاب حضور برسم پیچک سبز... بسمت خدا قدم بیادش زد به من بگو: اگر چه دست من به دست او نرسد! خیال کن! ........اگر فواصلمان زیاد شده است!به چشمه ی چشمت به آن شبانه ترین گلیم و مهر نماز.... به قصه ی،او میرسد اکنون!، نهایت ما همان خداست ای دل من..... به نام هند استعاره از کعبه و بت شکن بودن و یا نماز ظهر عاشورا و (از کربلا چه خبر؟).... در آن زمان که شم همان،بوی نخل و قیام به هوش تو برسد......: دعا به جان شقایق، صدا ،صدای اذان، فدای آن رخ مه رو به روشنای سلام: برسم ادب عاشقانه قیام...... (برای کلامی که نگاشته اید) ستاره سرخ
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
هندوستان |
شنبه 88 آبان 9 , ساعت 4:12 عصر
با سلام ، تو یکی نظرات گفتند هندوستان ، دل ما هم یاد هندوستان کرد، عجب روزایی بود چقدر دلم براش تنگ شده اما توی این دنیا خیلی هندوستان وجود داره یا باید اینطور بگم که توی این هندوستان خیلی جاها وجود داره و خیلی اتفاق ها هم افتاده که ما دوست داریم بریم و باید بدونیم یه جای این هندوستان یه گنبد سبزه ، یه فضای خاکیه که دل همه ی ما رو برده و توی این هندوستان یه بین الحرمینه یه ایوون طلاست و خیلی چیزای دیگه که دله ما برا همشون پر می زنه و خیلی چیزای دیگه که باید بدونیم از مادری که پشت در آقا مهدی رو صدا می زنه تا غربت خود آقا مهدی اما خدا وکیلی جای شور و شعور کجاست نه اینکه جاش همین دله، آخه حیف نیست وقتی این دل و داری با عقلت از کربلا حرف بزنی. آره آی مردم بدونید تو کربلا کاری کردند که جز زینب کسی توان دیدنش رو نداشت ، تو کربلا جوونی قطعه قطعه روی زمین افتاده است و پدری بالای سرش تا حد جان دادن میرود آخر چه گوییم که هر چه گوییم تنها شنیده ایم و حتی ذره ای از آنچه زینب دیده است نمی شود و تنها راهی که ماند حداقل گفتن ذره ایی از حرف های دل بود که شاید جز صفحه ای از این وبلاگ جایی برای گفتنش نبود دلی دارم پر از غصه پر از غم دلی دارم مثل بارون و شبنم دلی دارم مثال شیشه خورده نزن دست بر دلم می پاشه از هم
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
فهمیدن |
پنج شنبه 88 مهر 30 , ساعت 3:49 عصر
سلام چند روزیه که به وبلاگ کمتر سر زده بودم اگر هم می اومدم حوصله ای برای نوشتن پیدا نمی کردم اما حالا یه فرصت کوچولو پیدا کردم تا این مطالب و بنویسم امروز این ها رو میگم: تو این چند روز یا جند هفته ای که گذشت خیلی دردسر های جالبی کشیدیم ولی تو خیلی از اونا تنها خود من مقصر بودم یه عده بدون اعتراض تن به کاری دادن که شاید ته ته دلشون راضی نبودند به انجامش و جلوی خیلی مشکلات سکوت کردند اما ، اما خیلی جاها منم یه جوری عمل کردم که انگار اونا رو نمی دیدم اما باز هم اون آدما هیچ اعتراضی نمی کردند آره فکر کنم معلومه که از دست خودم چقدر ناراحتم و دوست دارم و نیز امیدوارم که اونا من و حلال کنند و خدا هم از اشتباهاتم بگذره اما به همون خدا که نیتم خیر بود ولی در کل اون روزها هم گذشت و ما به نوعی از کار خودمون راضی نیستیم ولی این راضی نبودن نباید یه نقطه برای ایستادن باشه بلکه باید نقطه ای باشه برای شروع خدایا باز ما فهمیدیم که اگر تو نباشی ما هیچی نیستیم و هر چه داریم از توست خدایا به ما توفیق کارهای بهتر و ایده های نو تر بده تا بتونیم برای تو و برای ائمه وبرای دلی که تو به ما عطا کردیم کارهای خوب انجام بدیم خدایا متشکرم صدها گله بهر یار بردن عشق است با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است یا مهدی فاطمه فدایت عالم یک بار تو را دیدن و مردن عشق است
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 41 بازدید
بازدید دیروز: 145 بازدید
بازدید کل: 245230 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|