به یاد کربلا |
دوشنبه 89 مرداد 18 , ساعت 9:40 صبح
سلام.میخوام از شب قدر بگم.از شب قدر سال گذشته ای که برای من مشخص شد که تابستون امسال برم مشهد، برم کربلا.و حتی اینکه شب قدر امسال را توی طرح ضیافت شیراز باشم.شنبه قراره برم طرح ضیافت.یادمون نره شب قدر امسال را قدر بدونیم، البته خودم را میگم.اینقدر دلم برای کربلا تنگ شده که ...هر شب به یاد نماز صبح های حرم امام حسین (ع) بیدار میشم.
اما هنوز یه چیز تو دلم سنگینی میکنه همه جا بروم به بهانه تو که مگر برسم در خانه تو همه جا دنبال تو می گردم که تویی درمان همه دردم یا ابا صالح مددی مولا نشوم به جز از تو گدای کسی بی ولای تو من نکشم نفسی که تو لیلای من مجنونی همه هست من دلخونی یا ابا صالح مددی مولا اگرم نبود دل لایق تو نظری که دلم شده عاشق تو به خدا هستی همه هستم به تو دل بستم به تو دل بستم یا ابا صالح مددی مولا دل خود زده ام گره بر در تو چه شود که رسم بر محضر تو من نا قابل به تو دل بستم نکشی دامان خود از دستم یا ابا صالح مددی مولا خدا جون دیدار کعبه ات را هم نصیبم کن آخه بزرگی تو از همه چیز بیشتره،هرچند بدی های من از کوه هم سنگین تره.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
من و این دل هوایی |
شنبه 89 خرداد 22 , ساعت 10:44 عصر
در عشق تو، حالى است که فانى شدنى نیست وصفش نتوان گفت به کس، دم زدنی نیست
زیباتر از این نمیشه که فردای ِ روزی که از مشهد،پابوسی ِ امام رضا(ع) اومدی، سفر ِ کربلا،دیار ِ حبیب، جور شود! این را گفتم که بدانم و مطمئن تر شوم، برات ِ کربلای ِ تک تک ِ زائران ِ امام حسین (ع) بلاشک از دست ِ مبارک ِ حضرت رضا (ع) امضا می شود... و چه زیباست، و چه حیرانی است، وقتی برای بار ِ دوم آقا لطف و عنایتشان را نصیبت می کنند... چه حس ِ زیبا و خودمانی ای داری...حس های نگفتنی... انگار همین دیروز بود،در تب ِ دیدار و حسرت کربلایت می سوختم...(همین پست ِ قبل!) شرمنده ام کردی آقا جان...همه اینا کرم ِ امام رضاس...انگار همین دیروز بود بهمن ماه توی هوای برفی کنار پنجره فولاد فقط خودم بودم و اون سفر فقط از خود آقا التماس میکردم که کربلا می خوام حالا خودش کرم کرد و خواسته ما را روی زمین نگذاشت .امشب چقدر دلم آرام است و دلتنگ امام رضا. دوستت دارم آقا جان.حالا هم توکل به خدا و به امید کرمت امام رضا اول میایم پابوس خودت برای تشکر و بعد هم خدا قسمت کنه بریم پابوس امام حسین.
تا نفس آید زدل خسته ام من به در خانه تو بسته ام تا که در این وادی عشق تو ام دل به خدا از همه بگسسته ام با دل بشکسته صدایت کنم کن نظرى بر دل بشکسته ام هر چه کنم گریه برایت کم است تا به سر خوان تو بنشسته ام در کنف و مهر تو مولا حسین با ید و بیضاى تو وارسته ام برده زکف تاب وتوانم حسین عشق تو آرام دل خسته ام
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
باز هم این دلم دلتنگه |
سه شنبه 89 خرداد 4 , ساعت 10:36 صبح
سلام.توی یکی از نظرات شعری نوشته شده بود که خواسته شده بود بزارم صفحه اصلی وبلاگ. .ترانه ای فقط برای خدا. همین شب پیش بود که در خوابم تو آمدی و گفتی:گرفتارم! تبسم شیرینت ای خدای عزیز به من نهیب زد که بیدارم همین شب پیش بود که آمدی چون نور برای اینکه از شب سیاه دست بردارم تو لبخند میزدی به زیبایی جوانه زد مهر تو به افکارم خدا!....آهای خدا که آرام میگفتی برای من ترانه،ای خدای خندانم! چه خوب بود همان وقت زل زدنت به صفحه ی بی قرار و خیس چشمانم چه خوب بود که به فرشتگان گفتی: ببین چه بی قرار شده اشک انسانم!! و باز با تبسم تو خواب روشن شد... که من قداست نور را خوب میدانم... تو آمدی و بعد هم گفتی: بیایم و کابوسهات را بترسانم؟ بیایم و تا عرش تو راببرم؟ تو را غریبانه ،تو را دوست می دارم... و بعد با لهجه اشکها گفتی: اگر بخواهی اصلا دلت را خودم نگه دارم؟ باشد اگر از زمانه دلت پر است از کار،کل زمانه را بیاندازم؟.... اگر بخواهی همین روزها دیگر.......... تو را از این زمین سیاه بردارم.... اگر بخواهی میایم کنار خودم برای تو آدم تنها خانه میسازم....... و گفتی و گفتی که باز.....خوابم برد..... چرا چرا خدایا........چرا؟....... .......نمیدانم.................... نازلی و یک عذر خواهی از طرف دریا به خوانندگان وبلاگ چون مدتیه با این کامپیوتر نه میتونم عکس بزارم نه رنگ نوشته هام را تغییر بدهم.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
هوای گریه |
شنبه 89 خرداد 1 , ساعت 9:6 صبح
غم عشقت بیابان پرورم کرد هوای بخت، بی بال و پرم کرد به ما گفتی صبوری کن صبوری صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد مو که افسرده حالم، چون ننالم شکسته پر و بالم، چون ننالم همه گویند فلانی ناله کم کن ته آیی در خیالم، چون ننالم به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته دلم گرفته، خیلی. می دونم این جمله خیلی خیلی تکراریه. روزانه خیلی از زبون این و اون میشنویم. ولی به خدا در مورد من این دفعه حقیقت داره. باور کن دارم از ترس و دلشوره می میرم. چرا؟ نمی تونم بگم . لااقل الان نمی تونم. حسی که اگه مواظب نباشی، ممکنه به یجور حس "بیهودگی" منجر شه یا خدایی نکرده.... نمی دونم - واقعا ً نمی دونم... خدایا کمکم کن که جز تو کسی رو ندارم و البته که "حَسبُنا الله و نِعمَ الوکیل" دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد دل شکسته ام را اسیر و مبتلا کرد ز سر گذشته اشکم به لب رسیده جانم که هر چه کرد با من فراق کربلا کرد فدای آن شهیدی که زیر تیغ قاتل سرش بریده گشت و به شیعیان دعا کرد
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
نامه ای به مادرم |
چهارشنبه 89 فروردین 25 , ساعت 6:12 عصر
دلی دارم پر از غصه پر ازغم دلی دارم مثه بارون و شبنم دلی دارم مثال شیشه خورده نزن دست بر دلم می پاشه از هم
امروز دلم خیلی گرفته بود .از صبح که اومده بودم پیش بچه ها دوست داشتم این شعر را بخونم هرچند تو دلم زمزمه می کردم اما برای اینکه کسی نفهمد به زبون نمی آوردم.جالبیش اینجا بود که پنج دقیقه هم نشده بود که دیدم با دستان یک نفر دیگه داره روی صفحه ی کامپیوتر نوشته میشه .گریه ام گرفته بود.یعنی دلم داشت گریه میکرد. قطره قطره ی اشکهام روی دلم لبریز شد و ... اونقدر بغض گلوم را گرفته بود که احساس میکردم دارم خفه میشم. آخه مگه میشه با فرزند آخرین پیامبر، با نور چشم پیامبر این چنین رفتار شود. حال که او پدرش را از دست داده و تسکین دهنده ای نیست تا او را آرام کند با این وجود اطرافیانش، نزدیکان در زمان پدرش، به جای اینکه التیام بخش درد بی پایانش باشند نمکی بر زخم های کهنه اش شده اند. نه، باید بگویم دردی بر دردهایش شده اند و حال حتی از حضور فاطمه(س) در خانه ی خودش ناراحتند. و چه درد بزرگی که با آخرین بازمانده ی پیامبر چنین رفتار می کنند تا بیت الاحزانی در خفای دل مردم بسازد. گوش بسپارید این کلام بیت الاحزان است. گمان مبرید که بیت الاحزان جایی در مدینه بود و بعد از چندی در ذهن کند تاریخ مدفون شد. نه، بیت الاحزان میلیون ها فریاد است که به گستره ی تاریخ پیش می رود. بیت الاحزان بازتاب آینه ی ولایت است که در مدینه فقط آن را شکستند و بس؛ اما هر قطعه شکسته آن در تاریخ به آینه ی دیگری بدل شد و چون آن را شکستند به چندین آینه دیگر.... کاش در دلم بیت الاحزانی جاویدان باشد که نبودن مادرم در کنارم را فریاد زنم.تا کسی پیدا شود و بفهمد حضرت زهرا تنها مادر سادات نیست،بلکه مادر همه است .کاش مادر من هم باشد... کاش... اونقدر دلم از دنیا گرفته که دیگه نمیخوام ادامه بدم. کاش... الهی من لی غیرک در آخر خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ز غم های دگر جز نور عشق خود رها کن تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن دوستت دارم مادر ببخش اگر گنهکارم اما جز خدا و غم خانه ات جایی ندارم امضاء : دریا
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
آوای بیقراری دل |
پنج شنبه 89 فروردین 19 , ساعت 2:1 عصر
در حقیقت مالک اصلی خداست چند روزی این امانت دست ماست گریه ها امانم را بریده اند. می خواهم حرف بزنم. دلم آنقدر گرفته است، که می خواهم به اندازه هزار قرن گریه کنم. حس می کنم جایی از قلبم سوراخ شده است.خسته از تو نیستم . خسته از هیچ کسی نیستم. خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم. خسته از این همه دوری هستم. فاصله آدمها نسبت بهم آنقدر زیاد شده است، که گویی کسی، کسی را درک نمی کند . یا باید مثل همه باشی ، یا اگر مثل کسی نباشی.... دلم گرفته است. از خودم. از خودم، که می ترسم مثل دیگران باشم. هوای درونم دلتنگ است . دلتنگ. آنچنان دلتنگم که می خوام فقط سکوت کنم سکوت .سکوت. سکوت گاهی وقتها سکوت همه چیز است. گفته ها سیاهی دفترند. سکوت شرح دلتنگی های من است .نمی دانم اما شاید دنیا را بهانه ای قرار دادم برای دلتنگی هایم از دوری، اما از این سکوت دلتنگم.دلتنگ جایی که سکوت شکسته مرا بفهمد.جایی که آشناست شاید از همه جا آشنا تر و به قول شهید آوینی:(من از یک راه طی شده، با شما حرف میزنم.زندگی مرا به راهی کشانده است که عمیقا بپذیرم که تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمیشود.سعی کردم که خودم رااز میان بردارم تا هر چه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار ماندهام.) می خواهم هر چه و هر کجا هست خدا باشد.می خواهم تنها یک جا باشم اما با تمام وجود آنجا باشم آری جایی که تنها خدا در آن خانه دارد شاید در دل شکسته خودم. پروردگارا! خواسته ام در این جایگاه ،یعنی جایگاه بنده فقیر، این است که: گناهان گذشتهام را بیامرزى، و در باقیمانده عمرم مرا از گناه بازدارى، خدایا میدانم که از همه انسان ها بدترم و بیشتر گناه کردم اما به جز خانه تو ملجاءی برای من نیست پس به سوی تو روی آورده ام .بنده ای که شاید از نظر همگان بد است به نظر دیگران خیلی ساده هست نمیدانم شاید به نظر دیگران بدبین است اما جز خدا کسی را ندارد؛ جز قلب شکسته اش خانه ای ندارد و نمی خواهد داشته باشد.و جز خدا کسی را دیگر دوست ندارد.هر چند بدم اما به خوبی خود مرا ببخش.خدایم که جز تو کسی را ندارم هرچند بنده ی گنهکاری هستم اما پناهگاهم خانه ی توست که درب هایش به روی همگان گشوده است.
تا لحظه ظهور شما گریه می کنم در رو به روی آیـنـه ها گریه می کنم یک روز در غریبی تان ذوب می شوم یعنی تمـام داغ تـو را گریه می کنم یک جمعه از شروع سحر با نبود تو یک ریز تا نماز عشاء گریه می کنم رنگ تمام زندگیم جور دیگری است در سایـه نگـاه تـو تـا گریه می کنم هر چند کـم، شبیـه تـو در گوشه دلم من هم برای کرب و بلا گریه می کنم دارد غـروب می شود امـا، نـیـــامدی یا می کنی طلوع، و یا گریه می کنم این جمعه هم نیامدی و قول می دهم تـا جـمـعه ظـهـور شمـا گریـه می کنم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
چقدر خوب است که تو را دوست دارم خدا |
سه شنبه 88 اسفند 25 , ساعت 4:29 عصر
پارسال برای عید بود که این پست را زدم در وبلاگ خودم که: سلام،امروز روز عیده ،روزی که خیلی ها منتظر اومدنش بودن، خودشون را از چند هفته قبل آماده کردن، خونه هاشون رو تمیز کردن یا به قولی خانه تکانی. اما شاید یادم رفته امروز جمعه هم هست. منم مثل دوست هام خسته شدم از اینکه بخوام بگم ای کاش....اما مثل اینکه باید دوباره بگم.ای کاش همونقدر که منتظره اومدن عید بودیم ،منتظر اومدن یوسف زهرا هم بودیم، فکر کنم روز اومدنش عید بزرگی داشته باشیم.کاش همونطور که خانه تکانی میکردیم ،حداقل یه امروز رو خونه دلمون رو صفا میدادیم تا همه چیز هایی که باید ازش پاک شه رو پاک کنیم و یه گل زیبای یوسف زهرا برا همیشه توش بزاریم. به امید اینکه امروز روز ظهور باشه یا امسال سال اومدن آقامون.ان شاء الله ندبه یعنی شکایت از جدایی ها امسال سفره هفت سینمون رو یه جا دیگه پهن کنیم .عید اصلی در راهه با اومدن آقا
و امسال باز دوباره تمام شد اما مولایمان ظهور نکرد .نمیگویم نیامد چون این ماییم که او را نمیبینیم اما او در همین الان در همین نزدیکی هاست.امسال هم داره تموم میشه!امسال هم دوباره می خواهم با تو شروع کنم یا مولانا یا صاحب الزمان یعنی امسال هم گذشت و ای کاش میفهمیدم که ایا تونستم رضایتت رو بدست بیارم خدایا!سال تموم شد و من هیچ کاری برای رضایتت انجام ندادم....نه مناجات...نه ملاقات....نه........... خدایا!امیدوارم سال جدید رو نه تنها برای من،بلکه برای تمام دوستام مبارک گردانی تا فقط محتاج تو باشیم و در این سال لحظه ای از یاد شما غافل نباشیم!آمین
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
خدایا به دادم برس |
یکشنبه 88 اسفند 9 , ساعت 7:10 عصر
دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد دل شکسته ام را اسیر و مبتلا کرد ز سر گذشته اشکم به لب رسیده جانم که هر چه کرد با من فراق کربلا کرد فدای آن شهیدی که زیر تیغ قاتل سرش بریده گشت و به شیعیان دعا کرد
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
دیر یا زود باید گذاشت و گذشت |
سه شنبه 88 اسفند 4 , ساعت 10:7 صبح
سلام.در ابتدا شهادت امام حسن عسکری(ع) را به فرزندش امام زمان (عج) تسلیت می گویم .و از آن نظر که نمی گویم همه اما خیلی از این افرادی را که در اطرافمون میبینیم اونقدر مشغله دارند که دیگه وقتی برای شنیدن حرف ها و ناراحتی های دیگران ندارن و اگر هم با هزار التماس باهاشون بتونی صحبت کنی با هزار تا منت باید مواجه بشی و دیگه وقتی برای خوندن مطالب طولانی ندارند ومیرم سر اصل موضوع چند مدتیه باز چند تا سوال دارم اما باز نمی دونم چه جوری باید از خدا جواب بگیرم.خدایا آخه این انصافه .چرا چیزی را که دوست داریم به خاطر سید نبودن نمیتونیم بدست بیاریم؟حالا از این هم زیاد ناراحت نیستم آخه شاید خود حضرت زهرا(س) این بنده گنهکار را قابل ندید آخه خیلی وقت ها با گناهاش دل بچه اش امام زمان (عج) را سوزاند.اما آخه خدا این انصافه که وقتی بگی مادرم حضرت زهرا(س) بعد دیگران بیان بهت بگن شجره نامه سیدیت کجاست و تو جوابی نداشته باشی چون سید نیستی.بعد دلت را بیشتر بسوزونند که خودت در عالم زر انتخاب کردی که سید نباشی.خدایا واقعا همین جوریه؟خدایا من که گفتم از همه چیز میگذرم اما از این یکی نه.از این که حضرت زهرا(س) را مادرم صدا کنم.حالا اگر خود حضرت زهرا(س) به خاطر گنهکاریم و بد بودنم نمیخواد من مادر صداش کنم بهم بگه تا از ناراحتیش دق بکنم.من تا آخر عمرم باز میگم که ائمه مثل خانوادم هستند و حتی خیلی خیلی فراتر از آن حالا بقیه هر چی میخوان بگن اما خدا در آن دنیا تو باید بین دل شکسته من و اونها قضاوت کنی.شاید هم حق با اونهاست و من دارم ناحقی میکنم پس خودت آرومم کن تا زمانی که خودت میگی.
عید غدیر که می شد، خیلی ها عزا می گرفتند. لابد می پرسید چرا؟ به همین سادگی که چند تا از بچه ها با هم قرار می گذاشتند به یکی بگویند سید. البته کار که به همین جا ختم نمی شد. ایستاده بودیم بیرون چادر یک دفعه می دیدیم چند نفر دارند دنبال یکی از برادرها می دوند، هی می گویند «وایسا سیدعلی کاریت نداریم.» و او مرتب قسم می خورد که «من سید علی نیستم ولم کنید» تا بالاخره می گرفتندش و می پریدند به سر و کله اش و به بهانه بوسیدن آش و لاشش می کردند و بعد هم هر چی داشت، از انگشتر، تسبیح، پول، مهر نماز تا چفیه و حتی گاهی لباس، همه را می گرفتند و از تنش به بهانه متبرک بودن بیرون می آوردند. جالب اینکه به قدری جدی می گفتند «سید» که خود شخص هم بعد که ولش می کردند شک می کرد و می گفت: «راستی راستی نکند ما سید هستیم و خودمان خبر نداریم؟» گاهی اوقات کسی هم پا پیش می گذاشت و ضمانتش را می کرد: «قول می دهد وقتی آمد تو چادر، عیدی بچه ها یادش نرود؛ حتی اگر یک سکه 20 ریالی باشد» و او می آمد سکه را می داد و غر می زد که «عجب گیری افتادیم بابا ما به کی بگوییم که سید نیستیم.» بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
از شرمندگی بنده تا لطف خدا |
دوشنبه 88 بهمن 19 , ساعت 8:59 صبح
ای معبود من، تو را میستایم ـ و تو سزاوار هر ستایشی ـ بدان سبب که در حقِ من نیکیها کردی، و نعمتهای فراوان به من بخشیدی، و عطایای بسیار ارزانی فرمودی، و به رحمت خود مرا بر دیگران برتری دادی، و نعمت خویش را بر من تمام گرداندی. تو دربارهی من چندان خوبی و احسان کردهای که دست شکر و سپاس من از آن کوتاه است. تو پیش از آن که درخواست کنم، به من احسان فرمودی، و در همهی کارها از دیگران بینیازم کردی، و سختیِ بلا را از من دور ساختی. توی که هنگام ناچاری و بیچارگی، دعایم را به اجابت رساندی، و چون به پرتگاهِ گناه افتادم، دستم را گرفتی و مرا آمرزیدی و حقّ مرا از دشمنانم ستاندی. ای بخشندهی گناه من، اگر تو زشتیهای مرا از چشم مردم نمیپوشاندی، من از رسوایان بودم. ای آن که با یاری خود مرا توانای بخشیدی، اگر یاریام نمیکردی، از شکست خوردگان بودم؛از تو میخواهم که مرا ببخشای و بیامرزی؛ زیرا نه بیگناهم که روی عذر خواهی داشته باشم ، و نه گریزگاهی که بدان بگریزم. به درگاهت پناه پناه آوردهام، پس پناهم ده. از تو پناه میجویم، پس مرا خوار مساز. نیاز خواه تواَم، پس نعمت خویش را از من دریغ مدار. در تو آویختهام، پس دستم را رها مکن. خواهان لطف تواَم، پس نومیدم برمگردان. ای پروردگار من، تو را میخوانم، در حالی که درویشم و نالان و ترسان و نگران و بیمناک و فقیر، و از درگاه تواَم گریزی نیست.ای معبود من، پیش تو شکایت میکنم از ناتوانیام در شتاب ورزیدن به سوی وعدههایی که به دوستانت دادهای، و دوری گزیدن از چیزهایی که دشمنانت را از آنها ترساندهای، و شکایت میکنم به تو از فراوانی اندوه و وسوسه نَفسِ خویش. معبودِ من، تو مرا به نیّت بَدم رسوا نساختی، و به سبب گناهانم به ورطهی نیستی نینداختی. چون میخوانمت، پاسخم میگویی؛ اگر چه هنگامی که تو مرا به سوی خود میخوانی، درنگ میورزم. هر حاجت که خواهم، تنها از تو خواهم، و هر جا که باشم، راز دل با تو در میان میگذارم. جز تو را نمیخوانم و جز به تو امید نمیبندم.
پیوسته فرمانبردارم؛ چرا که هر کس شکایت پیش تو آورَد، آن را میشنوی، و هر کس بر تو توکل کند، به او روی میآوری، و هر کس در تو آویزد، او را رهایی میبخشی، و هر کس به تو پناه آورَد، غم و اندوهش را میبَری. پس معبود من، مرا به سبب اندک بودن سپاسم، از خیر آن جهان و این جهان محروم مساز، و گناهانم را که خود از آنها آگاهی، بیامرز. با این همه، اگر عذابم کنی، چه میتوانم گفت، که من ستمکارم، سهلانگارم، تبهکارم، گنهکارم، مقصّرم، لاابالی و غافل از بهرهی خویشم. اما اگر مرا بیامرزی، چه جای شگفتی، که تو مهربانترینِ مهربانانی. فراز هایی از دعای 51 صحیفه سجادیه سلام اول ببخشید اگر طولانی شد اما خداییش اونقدر پیشم قشنگ هست که نتونستم مختصر کنم.بزار اول یه درد دل با خود وبلاگ بکنم.بعضی از خوانندگانت بهم میگن چون متن هات طولانیه حوصلمون نمیشه همش را بخونیم یه خورده از اولش و یه خورده از آخرش می خونیم.اما من هنوز متن هام بلنده چون دل وبلاگ خط به خط اون نوشته ها را می خونه.چکار کنم که هر چه روضه در شرمندگی از خدا برای دلم بخونم کمه.از خودم هم دیگه خجالت می کشم.یه هفته بود همه درهای دنیا به روم بسته شده بود تنها به لطف خدا امید داشتم.هنوز اون در بود که روی پا نگهم داشته بود حالا همون در همه درها را باز کرده بود اما من روی شکرگذاری ندارم چرا که چقدر زود فراموش کردم .خدایا من بنده ضعیف درگاه تو ام.مرا به خاطر ضعف انسانی ام ببخش.
الهی انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین. الهی و ربی من لی غیرک
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 95 بازدید
بازدید دیروز: 145 بازدید
بازدید کل: 245284 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|