پر پرواز |
یکشنبه 88 تیر 28 , ساعت 8:22 صبح
در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى اندیشید. صحرا، تن آفتابسوخته خود را، انگار در خنکاى بیرنگ غروب ، مى شست . آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید: بخوان ! محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگریست . صدا دوباره گفت : بخوان ! این بار محمد با بیم و تردید گفت : من خواندن نمى دانم . صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمى دانست بیاموخت ... و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند. هنگامى که از غار پایین مى آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزید.
سلام امروز با پایان سفرم یه حس غم تو دلم سنگینی میکنه.امام رضا میدونم اونقدر بی حیا بودم که عشق های دنیایی را تو دلم جا دادم اما حالا فقط یه چیز می خوام از خدا می خوام شیرینی عبادت را هیچگاه از من نگیر و شیرینی گناه را برای همیشه از من بگیر. اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعا
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
لحظه دیدار نزدیک است |
شنبه 88 تیر 13 , ساعت 8:29 عصر
سلام. امروز از اون روزهایی که دوست دارم داد بزنم و بلند بلند گریه کنم .خیلی دلم گرفته اندازه یه دنیا .اما میلاد امام علی باید شاد بود اما... در نبود پسرش چطور میشه شاد بود .راستی توی یکی از نظر هام بود که متن هام و سر تیترهام ناامید کننده است اگر کوتاهی از منه به بزرگی ببخشید اما حرف های دل چیزهایی که خودش میاد دیگه دست من نیست.اینم یه شعر شاد برای مولام علی.
امیرالمؤمنین یا شاه مردان دل ناشاد ما را شادگردان، اگر دوزخ به زیر پوست داری ، نسوزی گرعلی رادوست داری ، اگرمهرعلی درسینه نداری، بسوزی گر هزاران پوست داری، علی سرحلقه اهل یقین است، وصی و هادی دین مبین است، به محشر زآتش قهر الهی، ولای او به دل حسن حصین است، هرآن کس عاشق کوی علی شد، دلش آئینه روی علی شد، به محشر دیده هرکس به سویی، مراچشمان و دل سوی علی شد، عبادت بی تولای علی هیچ، نوای عشق بی نای علی هیچ، اگر عمر دوصدنوحت ببخشند، تمام عمر منهای علی هیچ.
لحظه ی دیدار نزدیک است .باز می لرزد دلم، دستم، باز گویی در هوای دیگری هستم.
باز خبر از یک سفره.اما این بار حرم امام رضا. قربون کبوترهای حرمت امام رضا،قربون این همه لطف و کرمت امام رضا.خدا جون امروز اینقدر شرمندم از بار سنگین گناهام که حتی وقتی یاد گناهام می افتم از خودم خجالت میکشم.دیگه رویی ندارم که بگم خدا جون من را ببخش.اما خدا من که تا حالا این همه پررویی کردم اینم آخریش.خدا جون میدونم بار گناهم اونقدر سنگینه که حتی نباید اسم شهادت را بیارم به قول همه اطرافیانم امروزه دیگه جنگ نمیشه،یکی هم بهم میگه تو امید شهادت داری.اما خدا نمیخوای جوابشون را بدی.آخه هیچ چیز شهادت نمیشه.خدایا من دارم به قولی که بهت دادم با توکل به خودت عمل میکنم.خدایا اگر یه جایی تو قول هام بهت کوتاهی کردم تو کریم کریمانی پس ببخش و بازخواست نکن؛میدونم نهایت پررویی بود اما تو شاهی و سلطان و من همان روسیاه...خدایا حالا نوبتی هم باشه نوبت قول تو.خدایا خیلی دلم برای تو و آقا مهدی تنگ شده ها.خدایا میدونم گنهکار روسیاه درگاه توام.اما خدا دارم میام امام رضا.یا برای همیشه آدم میشم و بر میگردم یا خدا...ما تو را آخر سعادت میدهیم بر تو از جام شهادت میدهیم /ما که هر کاری برایت میکنیم در قیامت کی رهایت میکنیم. همه وقتی میرن مکه حلالیت میطلبند از اطرافیان حالا بزار سنت شکنی باشه .حلالم کنید و التماس دعا
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
حرم دل |
سه شنبه 88 تیر 2 , ساعت 1:7 عصر
سلام.بعضی وقت ها یه تصویر هم گویای درد دل ها و دلتنگی هاست
اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
امید دل ها |
سه شنبه 88 خرداد 19 , ساعت 12:19 عصر
یابن الحسن اى نگار زهرا تعجیل نما بهار زهرا بگشا تو گره ز کار زهرا بنما به همه مزار زهرا در باز کن اى امید دلها شد وقت عطا و عید زهرا اى کوثر جارى دل من بنما نظرى به مشکل من بگذار قدم به منزل من تو نور بده به حاصل من تا من در خانه ات بمانم جان را به قدوم تو فشانم جز تو به خدا کسى ندارم از دورى تو بى قرارم بنگر که چگونه گشته کارم عادت به گناه شد شعارم گر تو بدهى ز نو توانم مقبول شوم در امتحانم برگرد قرار جان زهرا ما را تو بخر به جان زهرا تا اینکه به کار تو بیاییم یارى تو تا فرج نماییم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
آغاز کار |
سه شنبه 88 خرداد 12 , ساعت 12:28 عصر
سلام. امروز بر خود دیدم که خاطراتی از زندگی امام خمینی(ره) به ما جوانانی که شاید بعد از رحلت امام به دنیا آمده ایم و شاید آشنایی چندانی با ایشان نداشته ایم را بنویسم تا با مردی از تبار نور بیشتر آشنا شویم.مردی که مردانه زیست و با رفتنش قلب آسمان را فشرد. روزها و هفتهها سپری شدند، فروردین و اردیبهشت رفتند و خرداد آمد؛ خرداد سال 1368. بیش از دو دهه بود که واژگان پانزده خرداد، قیام و امام خمینی درهم آمیخته بود. خرداد، خود به خود ماه امام شده بود. بعد از انقلاب، در پانزده خرداد هر سال مردم به یاد قیام خونین شهیدان خرداد 1342 راه پیمایی میکردند. کشور در سکوتی سنگین فرو رفت. دستها به سوی آسمان بلند شد. چشمها به اشک نشست و نام امام آهسته آهسته بر لبها جاری شد. امام با تمام دردی که داشت و با تمام رنجی که میکشید، آرام روی تخت بیمارستان خوابیده بود. او فقط یک نگرانی داشت، میترسید وقت نماز بگذرد، میترسید ضعف و ناتوانی مانعی میان او و خدایش باشد، میترسید بیهوش شود و نماز نخواند. برای رفتن آماده بود، او همیشه آماده ملاقات بود. از نوجوانی تا اکنون که به دوران پیری پا گذاشته بود، آماده سفر بود. خودش نوشته بود: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم...» علاقه امام به آقا امام زمان (عج) یک روز یکى از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض میکند که: شماچرا در بین صحبتهایتان از امام زمان کمتر اسم میبرید؟ امام به محض شنیدن این سخن درجا ایستادند و فرمودند چه میگویى؟ مگر شما نیىدانید ما آنچه داریم از امام زمان است و آنچه من دارم از امام زمان(عج) است و آنچه از انقلاب داریم از امام زمان است.
نوشتهاند از آغاز کار عاشق بود و از سلاله آلاله و شقایق بود میان آبی امواج، زندگی میکرد و در تلاطم دریا، سوار قایق بود و با نوازش باران صبح میخندید و مثل پنجرهها رو به صبح صادق بود شبیه آیینهها صاف بود و روشن بود عمیق بود، دقیق و پر از دقایق بود قسم به ماه، ستاره، به آفتاب قشنگ نگاه روشن و سرخش پر از حقایق بود
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
درد دل |
چهارشنبه 88 خرداد 6 , ساعت 2:37 عصر
یه روز کسی بهم گفت اندازه دردت داد بزن. خدایا حالا تو بگو چه جوری داد بزنم . امروز هزاران گله دارم اما نه از تو ای خدای خوبم.گله دارم از خودم ، از مردم. مردمی که... خدایا اونقدر دادم بلنده که حتی حنجره ام توانایش را نداره.خدایا تو اونقدر خوبی که حتی وقتی از مردم گلایه دارم هم فقط تویی که میشنوی و آرومم میکنی.اونقدر بغض گلوم را گرفته که میخوام با تمام وجود داد بزنم و گریه کنم اما چرا نمیشه ،دارم منفجر میشم .آقا مهدی پس کی میایی ای منتقم خون مادر. آقا جون خیلی دوست دارم .پس کی میای؟ تو بودی به درد دلم آشنا به مشکل گشایی تو مشکل گشا چکیده به رخ اشک تنهاییم تماشاییم، من تماشاییم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
انتظار |
یکشنبه 88 خرداد 3 , ساعت 9:47 صبح
سلام.یک هفته است دارم با دلم کلنجار می رم.کاش وقتی حضرت زهرا پشت در مهدی اش را صدا زد گوش ما کر نبود .کاش مادر دو عالم ،مادر من یه لحظه می خندید.کاش گریه حرام می شد تا مادرم اینقدر گریه نمی کرد. امروز از هیچکس توقع ندارم که جوابم بده و قانعم کنه، شاید حتی اگر میتونستم کاری میکردم که کسی نتونه نظر بده.اما فقط از یک نفر انتظار دارم جواب بده .از کسی که مدت هاست منتظر جوابشم .آره شاید اون جواب میده و من نمیشنوم .آره درست اما به خدا من آدمم و ضعف انسانی دارم .آره می دونم اونقدر آسمانی نشدم که گوش دلم بشنوه.اما میخوام بهش بگم تو نیومدی جواب بدی خیلی ها دلم را شکوندند .وقتی با تمام وجودم میگفتم آقا مهدی نوکرتم ،خیلی ها بهم گفتند همه نوع حرف از اینکه چقدر پیش خدا خود شیرینی گرفته تا بعضی آدم خوب ها که گفتند انگار فقط امام زمان مال اونهاست .من نمیگم امام زمان مال منه، نه.آقا مهدی مال همه دنیاست .اما من فقط میخوام که من مال خدا و آقا مهدی ام باشم.آره الان میگی من جواب دادم تو نشنیدی.اما بگو با این دلم حالا چه کار کنم.من نمی خوامش ،برای خودت .هر کاری دوست داری باهاش بکن .مگه خدا نگفت توی دل شکسته جا داره. حالا دل من اندازه یه دنیا شکسته از همه چیز.اما بازم میگه حالا همه هر چی میخوان بگن.آقا مهدی به مادرت فاطمه زهرا قسمت میدم کمک کن آخه می خوام به اندازه دریا و آسمون نوکرت باشم.حالا یه درد دل با وبلاگ اینکه وقتی میخوام باهاش حرف بزنم موقع درد و دل هام خودش و صاحب اصلی اش خدا و آقام همه حرف هام را گوش میکنن بدون اینکه ملامتم کنند .حالا حتی اگر بعد توی نظرات ملامت هم باشه اما زمانی که درد دل منه با گریه هام خوب تا میکنه. آقا جون برای این غلام سیاه ،خوشحالی تو بسه آقا. خیلی دوست دارم آقا جون. کربلا یعنی تمام عشق ها انتهای عشق بازی با خدا
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
جمعه ظهور |
جمعه 88 اردیبهشت 25 , ساعت 10:14 صبح
تـا لحظـه ظهـور شما گریه می کنم در رو به روی آیـنـه ها گریه می کنم یک روز در غریبی تان ذوب می شوم یعنی تمـام داغ تـو را گریه می کنم یک جمعه از شروع سحر با نبود تو یک ریز تا نماز عشاء گریه می کنم رنگ تمام زندگیم جور دیگری است در سایـه نگـاه تـو تـا گریه می کنم هر چند کـم، شبیـه تـو در گوشه دلم من هم برای کرب و بلا گریه می کنم دارد غـروب می شود امـا، نـیـــامدی یا می کنی طلوع، و یا گریه می کنم این جمعه هم نیامدی و قول می دهم تـا جـمـعه ظـهـور شمـا گریـه می کنم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
قافله دل |
چهارشنبه 88 اردیبهشت 23 , ساعت 7:50 عصر
سلام.تمام شد. این برنامه سه روزه ایام فاطمیه هم تمام شد. اما خدا وکیلی این شب آخری نگذاشتند همه گریه هام را بکنم. آخه دلم از دست کارام خیلی پره. از موقع قرآن خوندن دوست داشتم گریه کنم تا اینکه در آخر برنامه به اوجش رسید. حالا از بقیه که بسه و گریه نکن اما من ...چقدر دلم از دست گناهام دلگیره. با این گناهام به کجا می خوام برسم ...امروز خجالت میکشیدم که به پدرم امام زمان بگم نصیبم کن کربلا و دیدنت و شهادت و.... آخه چقدر خودخواه شده بودم .فقط خودم ...همه حاجت هام شده من... برای من...من...خسته شدم . با این گناهان و این کارها شهادت را می خوام ...ای نفس آخه خجالت نمیکشی گناه میکنی بعد میگی خدایا شهادت نصیبم کن ...به کجا چنین شتابان.از خدا و امام زمان خجالت نمیکشی .چرا حرفات با عملت فرق داره. چرا اینقدر زمینی شدی که وقتی بهت میگن التماس دعا جرات نمیکنی داد بزنی بگی آی مردم یک حاجت بزرگتر دارم که می خوام تا اون بر آورده نشده برای چیز دیگه ای دعا نکنم . چرا داری فقط ادعا میکنی. امروز باز یاد حرف شهید آوینی افتادم که میگوید:تظاهر به دانایی هیچ گاه جای دانایی را نمیگیرد .می خواهم کاری کنم که هر چه هست خدا باشد.حالا امام زمانت آواره ،طرد شده، تنها و یگانه است اما تو چه کار میکنی براش حتی از دعا کردن تنها برای او دریغ میکنی .دل بیدار شو دیگه خسته شدم شروع به کار کن .خدایا خودت کمکم کن معنی جمله شهید آوینی را درک کنم .خدایا از گناهام خسته شدم.آخه تا کی ؟خدایا امروز نمیگم دلم برات تنگ شده .امروز بازم میگم دلم برات تنگ شده.خدایا خیلی دوست دارم ..خدا ..خدا امام زمان میدونم بی وفایی کردم .گناه کردم ..دلت را وای سوزاندم...اشکت را در آوردم .وای به حال دل بی خبرم ...اما اما ،مهدی جان ،پدرم چشم به راحتم .بیا که جدایی ...جدایی...چه بی خبرم از دل تنگم که جدایی بهانه دیدار است .مدی ام با تمام وجود فریاد میکنم سکوت بسته در گلویم را :خدایا بیاید ...بیاید آن سفر کرده که صد نه هزاران قافله دل همره اوست. الهم عجل لولیک المولانا صاحب الزمان خدایا دلم را به ظهور مهدی زنده و شاد بگردان.آمین یا رب العالمین.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
شرح درد |
چهارشنبه 88 اردیبهشت 16 , ساعت 10:38 صبح
سنگها بر سوگ تو ندبه میخوانند؛ در غروبی که شاخهات را شکسته بودند. امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی، بیحدیث حضور او، خاموش است. ... علی، شبانه یاسرا بدرود می گوید! شبانه، داغ دلش را به چاه میگوید؛ اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید. دوباره بغض حسن با حسین میگیرد. و جای خالیِ مادر به خانه میپیچد. کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟
ای دل مددی که بی امان گریه کنیم چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم امروز که روز رفتن فاطمه است با مهدی صاحب الزمان گریه کنیم یا فاطمه بگذار که با این همه غم از بحر شهادت شما گریه کنیم ساقی امشب آتشی دارد دلم شعله شعله اشک می بارد دلم عشقم امشب باجنون آمیخته اشک های من به خون آمیخته همچو موج آتشم سردرگمم نیستم گرچه میان مردمم خودنمیدانم کجایم کیستم ؟ هستی ام رفته زدستم نیستم من چه می گویم بهارم گم شده زیردست و پا قرارم گم شده ای دریغا عمق زخمم فاش نیست شرح دردم کار کند وکاش نیست از لب و دست هزاران چنگ و نی آید آیا سوز دل ابراز نی شعر هم هر دم نوایی می زند گاه گاهی دست وپایی می زند سیلی طوفان و ساحل دیده ای ؟ ماهی افتاده در گِل دیده ای ؟ دیده ای پرهای درهم ریخته ؟ با سپیدی سرخ را آمیخته سرو را گاه نشستن دیده ای؟ شاخه را وقت شکستن دیده ای ؟ سینه ام آتشفشانی میکند شعر اما بی زبانی میکند
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 144 بازدید
بازدید دیروز: 145 بازدید
بازدید کل: 245333 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|