سیدی |
شنبه 88 تیر 13 , ساعت 1:58 عصر
به نام او که همیشه همراه ماست داستان داستان پسری است پسری با هزاران امید ، امروز آن پسر بیش از گذشته شرمنده است و دعامی کند که بیش از این شرمنده نشود گفته بودید چرا همیشه گریه ، اما مگر گریه چه ایرادی دارد ، مگر ما انسان ها در نهایت شادیمان هم گریه نمی کنیم
اما امروز قلم را بر صفحه دل این وبلاگ می زنم تا شکر کنم آن خدایی را که دعا هایم را پاسخ می دهد و امروز به او بگویم ای خدای من درست است که بنده قدر نشناسی بوده ام اما از تو طلب بخشش دارم و ای خدا روز هایی است که سر بر سجده دارمو تو خود می دانی برای چیست حال به زبان خودم می گویم: سیدی ، به دادم برس . یا علی
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
امروز |
دوشنبه 88 تیر 8 , ساعت 10:44 صبح
سلام امروز که دارم این مطلب می نویسم می تونم بگم که چند روزه دیگه سه سالی رو که توی این دانشگاه بودمو تموم می کنم ، کی فکرشو می کرد که انقدر زود بگذره کی فکرشو میکرد که یه روزی بیادکه از روزایی که هیچ کس و تو این شهر و دانشگاه نمیشناختم به عنوان خاطره یاد کنم واقعا کار خدا عجیبه ، عجیبه عجیب! اما می دونید که چی برام جالبه که بعد سه سال حالا میشینمو حتی از بعضی خاطره های تلخ اون روزا هم به شیرینی یاد می کنم از اون روزایی که توی این شهر غریب بودم، واقعا کار خدا رو میبینید ، و امروز توی وجودم یه حس غریب هست که بهم نبرو میده تا سر پا بمونم هنوز اون تنهایی و که توی روزای اول داشتم و تنها کسی رو که آشنا دیدم خدا بود رو فراموش نکردم همون روز ازش خواستم کمکم کنه و کرد و حال اون کسی که هیچ کس نمیشناختش چه تغییری کرده... وحال سفری در پیش دارم سفری به دیاره...
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
حرم دل |
سه شنبه 88 تیر 2 , ساعت 1:7 عصر
سلام.بعضی وقت ها یه تصویر هم گویای درد دل ها و دلتنگی هاست
اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
گریه |
دوشنبه 88 تیر 1 , ساعت 2:49 عصر
یکی بود یکی نبود ،نمی دونم کی بود کی نبود ، فقط اینو بگم یکی بود و یکی هم نبود دیروز که تنها نشته بودم یه گوشه ای زیر این آسمون اگر چه یه سقفی هم بالا سرم بود ، یه لحظه احساس کردم که دلم می خواد گریه کنم آخه چند روزی بود که گریه نکرده بودم اما راستیتش دلم می خواست با خدا درد و دل کنم نمی دونم چم شده بود البته ما این موقع ها میگیم تف تو ریا اما تو اون لحظه خیلی چیزارو از جلوی چشمام رد کردم اون لحظه بود که اشکم جاری شد دلم تنگ شده بود برا چی برا خیلی چیزا حتی برا گریه کردن واقعیتش دلم بود که می خواست گریه کنه با خودم اون لحظه فکر کردم که الآن دوست دارم سرم و کجا بزارمو گریه کنم ؟! رو زانوی مادرم ، رو ضریح امام حسین و امیرالمومنین یا خاک بقیع و شاید هم ... اما تو اون لحظه فقط سرمو بالا گرفتمو گریه کردم تنهایی هم بد نیست چون آدم می تونه تو تنهایی فقط جلوی خدا گریه کنه ، شاید بگی دارم دریوری میگم یا اینکه بگی دوباره حامیدر نشست و از گریه و زاری نوشت اما اگر گریه نکنی شادی هم برات معنا نداره اونایی که نوشتمو می خونید گریه کنید ، تو گریه هاتونم منو فراموش نکنید ، وقتی خوب گریه کردید این صورتتونو بذارید رو خاک و هر جور که دلتون می پسنده صداش کنید خوبم صداش کنید بازم می گم برا این دل منم دعا کنید... یا علی
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
امید دل ها |
سه شنبه 88 خرداد 19 , ساعت 12:19 عصر
یابن الحسن اى نگار زهرا تعجیل نما بهار زهرا بگشا تو گره ز کار زهرا بنما به همه مزار زهرا در باز کن اى امید دلها شد وقت عطا و عید زهرا اى کوثر جارى دل من بنما نظرى به مشکل من بگذار قدم به منزل من تو نور بده به حاصل من تا من در خانه ات بمانم جان را به قدوم تو فشانم جز تو به خدا کسى ندارم از دورى تو بى قرارم بنگر که چگونه گشته کارم عادت به گناه شد شعارم گر تو بدهى ز نو توانم مقبول شوم در امتحانم برگرد قرار جان زهرا ما را تو بخر به جان زهرا تا اینکه به کار تو بیاییم یارى تو تا فرج نماییم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
آغاز کار |
سه شنبه 88 خرداد 12 , ساعت 12:28 عصر
سلام. امروز بر خود دیدم که خاطراتی از زندگی امام خمینی(ره) به ما جوانانی که شاید بعد از رحلت امام به دنیا آمده ایم و شاید آشنایی چندانی با ایشان نداشته ایم را بنویسم تا با مردی از تبار نور بیشتر آشنا شویم.مردی که مردانه زیست و با رفتنش قلب آسمان را فشرد. روزها و هفتهها سپری شدند، فروردین و اردیبهشت رفتند و خرداد آمد؛ خرداد سال 1368. بیش از دو دهه بود که واژگان پانزده خرداد، قیام و امام خمینی درهم آمیخته بود. خرداد، خود به خود ماه امام شده بود. بعد از انقلاب، در پانزده خرداد هر سال مردم به یاد قیام خونین شهیدان خرداد 1342 راه پیمایی میکردند. کشور در سکوتی سنگین فرو رفت. دستها به سوی آسمان بلند شد. چشمها به اشک نشست و نام امام آهسته آهسته بر لبها جاری شد. امام با تمام دردی که داشت و با تمام رنجی که میکشید، آرام روی تخت بیمارستان خوابیده بود. او فقط یک نگرانی داشت، میترسید وقت نماز بگذرد، میترسید ضعف و ناتوانی مانعی میان او و خدایش باشد، میترسید بیهوش شود و نماز نخواند. برای رفتن آماده بود، او همیشه آماده ملاقات بود. از نوجوانی تا اکنون که به دوران پیری پا گذاشته بود، آماده سفر بود. خودش نوشته بود: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم...» علاقه امام به آقا امام زمان (عج) یک روز یکى از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض میکند که: شماچرا در بین صحبتهایتان از امام زمان کمتر اسم میبرید؟ امام به محض شنیدن این سخن درجا ایستادند و فرمودند چه میگویى؟ مگر شما نیىدانید ما آنچه داریم از امام زمان است و آنچه من دارم از امام زمان(عج) است و آنچه از انقلاب داریم از امام زمان است.
نوشتهاند از آغاز کار عاشق بود و از سلاله آلاله و شقایق بود میان آبی امواج، زندگی میکرد و در تلاطم دریا، سوار قایق بود و با نوازش باران صبح میخندید و مثل پنجرهها رو به صبح صادق بود شبیه آیینهها صاف بود و روشن بود عمیق بود، دقیق و پر از دقایق بود قسم به ماه، ستاره، به آفتاب قشنگ نگاه روشن و سرخش پر از حقایق بود
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
مهدی بیا |
شنبه 88 خرداد 9 , ساعت 11:12 صبح
امت چرا شکست حریم حرم؟ چرا؟ پهلو شکسته لای دری ، مادرم ! چرا؟ سر میزنم به خلوت تنهایی علی زانو گرفته در بغل از دست غم ،چرا؟ 70 و چند شب ز وفاتش نرفت که پژمرده گشت غنچه پیغمبرم ، چرا؟ دل 20 شب عزای گل یاس را گرفت اما نشد که یاس تو را بو کنم ، چرا؟ ایام فاطمیه ی امسال هم گذشت پیدا نشد مزار تو امسال هم چرا؟
سیدی تنها به رنگ سبز نیست هیچ دانی مادر سادات کیست؟ سبز یعنی عاشق مولا شدن پشت درب حیدری ،زهرا شدن سبز یعنی عشق تا شور ولا با حسین فاطمه در کربلا طالب سبزم ،نه این سبز ریا سبز هم بازیچه شد مهدی بیا
راستی یه کلیپ هم برای دانود میزارم حتما دانلودش کنید برای دانلودش هم اینجا کلیک کنید یا علی
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
درد دل |
چهارشنبه 88 خرداد 6 , ساعت 2:37 عصر
یه روز کسی بهم گفت اندازه دردت داد بزن. خدایا حالا تو بگو چه جوری داد بزنم . امروز هزاران گله دارم اما نه از تو ای خدای خوبم.گله دارم از خودم ، از مردم. مردمی که... خدایا اونقدر دادم بلنده که حتی حنجره ام توانایش را نداره.خدایا تو اونقدر خوبی که حتی وقتی از مردم گلایه دارم هم فقط تویی که میشنوی و آرومم میکنی.اونقدر بغض گلوم را گرفته که میخوام با تمام وجود داد بزنم و گریه کنم اما چرا نمیشه ،دارم منفجر میشم .آقا مهدی پس کی میایی ای منتقم خون مادر. آقا جون خیلی دوست دارم .پس کی میای؟ تو بودی به درد دلم آشنا به مشکل گشایی تو مشکل گشا چکیده به رخ اشک تنهاییم تماشاییم، من تماشاییم
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
هر چه می خواهد دل تنگت بگو |
یکشنبه 88 خرداد 3 , ساعت 10:26 صبح
خدا یه جمله فقط میگم مگه میشه باور کرد خدایی چون تو جواب کسی رو نده ، هر چقدر هم مثل من گنهکار باشه اما خدا اگه تو جوابمو ندی و همه عالم جوابمو بدن به جز از در خونت جای دیگه ای نمیرم من جای دیگه ای رو بلد نیستم و نمی خوام بلد بشم
نوشته شده توسط حامیدر | نظرات دیگران [ نظر]
|
|
|
درباره وبلاگ |
مدیر وبلاگ : حامیدر[133] نویسندگان وبلاگ :
دریا (@)[56]
گمنام (@)[8]
مسافر (@)[2]
پاییز ارغوانی[5] انیس (@)[1]
من حامیدر هستم....
دوست دارم عاشق خدا باشم اما نتوانستم ،
دوست دارم گناه نکنم اما نتوانستم ،
ودر آخر دعایم این است خدایا فرج آقایم را برسان.
|
|
فهرست اصلی |
بازدید امروز: 0 بازدید
بازدید دیروز: 8 بازدید
بازدید کل: 244611 بازدید
|
|
لوگوی وبلاگ من |
|
|
|